آلیا و مرینت پارت ۲

Elena Salaghi Elena Salaghi Elena Salaghi · 1402/5/2 17:01 · خواندن 1 دقیقه

مرینت

مرینت کنترل رو برداشتم تا فیلم رو بذارم که یادم افتاد تلویزیون خرابه🤦🏻‍♀️

آلیا بهم گفت: چقد تو خری 

م: خب یادم رفته بود چیکار کنم 

آ: خب حواست رو جمع کن دیگه🤦🏻‍♀️

م: باشه 

آ: خب حالا بیا بریم خونه من فیلم نگا کنیم 

م: باشه 

رفتیم خونه آلیا و فیلم ترسناک نگا کردیم 

آلیا 

خیلی ترسیدم و شب نتونستم بخوابم 

هی فک میکردم یکی پشت سرمه 

مرینت 

اصلا نترسیدم و شب خیلی راحت خوابم برد 

فردا سر صبح بیدار شدم و دیدم مامان بابام نبودن 

چون پنجشنبه بود نرفتم مدرسه 

به مامانم زنگ زدم 

س: الو سلام مرینت 

م: سلام مامان خوبین؟

س: خوبیم تو خوبی؟ 

م: خوبم شما کجایین؟! 

س: ما رفتیم خونه خالت

م: چرا منو نبردین؟!!!!!!

س: چون تو خوابیده بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم 

م: خب حالا کی برمیگردین؟ 

س: شاید بمونیم 

م: خب پس فعلا خداحافظ

س: خدافظ

پایان پارت ۲